Wednesday, March 29, 2006

هوالحی القیوم
هیچکس دیگر نمی تواند بند اسارت از پایت بگسلد ؛ تو خود صیاد خودی ؛ چگونه می توانیم آزادت کنیم ؟
تو خود بند بگسل و رها شو
تو عاشقی بر زنجیرهایت و آزادی را از ما می طلبی؟
چه خواهش عبثی
تو خود عامل بدبختی ها و رنجهای خودی و از ما آزادی خود را می طلبی؟
و تو همچنان همان بذرها را می فشانی. به همان راه می روی. همان آدم گذشته ای
و همان گیاه را باغبانی
که می تواند تو را نجات دهد؟
چرا کسی باید ترا ناجی باشد؟
ما در آنچه که هستی نقشی نداشته ایم
تنها تو ؛ تنها تو هستی که خود را اینجا رسانده ای
تو هم زندانی هستی هم زندانبان این را درک کن و رها شو
هم صیدی هم صیاد
اما صید چه کسی و چه چیزی؟
وصیاد کدام شکاری؛ شکارچی؟

هوالحی القیوم

هنگامی که چیزی بسیار آشکار است عادی تصورش می کنی

وقتی چیزی بسیار به چشمانت نزدیک باشد ؛ نمی توانی آنرا ببینی